امروز به طرز عجیبی همه چیز به نظرم قشنگ تر بود،
چقدر دلم میخواست تو توی رخت خواب بودی و من میرفتم چای دم میکردم،
صبحونه رو آماده میکردم و میومدم سراغت.
.
.
.
دوتا چای خوش رنگ میریختم و همینطور که لقمه میگرفتم و میدادم دستت
هی برات حرف میزدم
توام همش میخندیدی و نگاهت بین چشم ها و لب ها و دستام حرکت میکرد
آدم مگه چقد میتونه زن بودنش رو پشت لاکای قرمزش مخفی کنه، اگه تو نباشی که من باهات روزامو شروع کنم؟
- جانی و جهانی