آدم ها می میرند، اما اشیا باقی می مانند و این دیوانه کننده است. مثل پیراهن برادرم که توی کمدم نگهش داشته ام و هنوز بعد از این همه مدت بوی عطر تنش را می دهد.
مثل دسته چک پدربزرگ که پدرم هنوز هم لابه لای مدارک مهم نگهش داشته است.
مثل دفتر خاطراتمان با مژده که توی کتابخانه به من دهن کجی میکند.
مثل آخرین پیام او روی گوشی ام:«مراقب خودت باش.خداحافظ» که هیچ وقت نتوانستم پاکش کنم.
کاش وقتی می خواستند بروند هیچ نشانی از خودشان باقی نمی گذاشتند و همه چیز را با خوشان می بردند. همه چیز را...