امروز پنج شنبه ست، وقتی فهمیدم پنج شنبه ست دیدم  هر روز دیگه ای میتونست باشه جز پنج شنبه. یکم زود اومد انگار. هوا ابریه و باد خنکی می وزه. امکان این وجود داره که بارون بباره ولی بارونش فایده نداره گرد و خاکیه. خونه تنهام.
آخ تنهایی-
فکرهای زیادی تو سرمه، متاسفانه فعلا این توانایی رو ندارم که ذهنم رو یه موضوعی متمرکز کنم.
همین نوشته اگه بخواد یکم طولانی باشه میشه قشنگ آشفتگی رو توش دید.
یعنی همین شکلی که نشستم دارم آهنگ گوش میدم و تو تلگرام در حال چت کردنم و حواسم به حرفای مامانمه و میتونم همزمان در حال خوردن دلمه ی برگی باشم که برام آورده؛ ذهنم آروم و قرار نداره و هی ازین شاخه به اون شاخه میپره. سخته تو سرت یه چیزای دیگه باشه و یه کارای دیگه بکنی ولی مجبوریم. شرایط همیشه جوری که دلخواه ما باشه نیست. ولی خب هیچ وقت نباید دست از این تلاش های بیهوده برداشت. حداقل ده سال بعد که به الانت نگاه کنی خیالت راحته کاری که میشده رو کردی و اونجوری که انتظار داشتی نشده.