موهایم در دست باد بی قرارند...

ببافشان

۵ مطلب در آذر ۱۳۹۵ ثبت شده است

خود واقعیم کجاست؟

بالاخره فهمیدم دردم چیه.
همین الان فهمیدم چه مرگمه، دارم خودمو مقایسه میکنم با همه آدمایی که میشناسشمون. اول از همه خودمو، روابطه م با دیگران رو، همه چیز رو.
هی دارم دور و دور تر میشم از خودم...
۱۶ آذر ۹۵ ، ۲۲:۵۵
شاه بلوط

تعریف ساده ی واژه ی ساده ی خونه

خونه جایی که آدم توش راحته، فکر میکنه بهترین آدمه روی زمینه، هیچکس مثل خودش خوب نیست و این حس رو خونواده به آدم میده؛ خونواده کسی یا کسایین که این احساس رو به شما میدن که شما از همه بهترین و هیچکس مثل شما نیست. شما تو خونه خودتون منحصر به فردین، تمام قوانین همونایین که شما میخواین و به هیچ کس حسادت نمیکنین.


نکته ی شماره یک:

آدم های حسود کسایین که دیگران جوری باهاشون رفتار کردن که حسودی کنن، مراقب این آدما باید بود، ممکنه به خودشون آسیب بزنن.

۱۵ آذر ۹۵ ، ۲۳:۳۶
شاه بلوط

ای آرزوی دور

میترسم...

میترسم انقدر غرق روزمرگی هام بشم، انقدر درگیر چیزای مسخره بشم که خودمو گم کنم.

میترسم انقدر درگیر زندگی جدی آدم بزرگا شم که قولایی رو که به خودم دادم یادم ببره، آروزوهامو یادم بره.

نکنه یه روز برم جلو آینه ببینم از خودم هیچی نمونده!؟

نکنه یه روز چشم باز کنم ببینم یه غریبه داره جای من زندگی میکنه!؟

۱۱ آذر ۹۵ ، ۱۸:۴۵
شاه بلوط

مثل خون در رگ های من

آیدای کوچولوی من!

آن قدر دوستت دارم که گاهی از وحشت به لرزه می افتم!

زندگی من دیگر چیزی به جز تو نیست. خود من هم دیگر چیزی به جز خود تو نیستم. چهره ات تمام زندگی مرا در آینه ی واقعیت منعکس می کند و این واقعیت آن قدر عظیم است که به افسانه می ماند!

تو را دوست دارم و این دوست داشتن، حقیقتی است که مرا به زندگی دلبسته می کند.

همه ی شادی هایم در یک لبخند تو خلاصه می شود و کافی است که تو قیافه ناشادی بگیری تا من همه ی شادی ها و خوش بختی های دنیا را در خطوط در هم فشرده ی آن، -چهره ای که خدا می داند چقدر دوستش می دارم- گم کنم!


شب پنجشنبه، 29 شهریور 1341

 

از نامه های "احمد شاملو" به آیدا

کتاب: مثل خون در رگ های من

۰۹ آذر ۹۵ ، ۲۲:۲۹
شاه بلوط

:(

ناراحتم...
۰۴ آذر ۹۵ ، ۲۰:۱۷
شاه بلوط