موهایم در دست باد بی قرارند...

ببافشان

۴ مطلب در آبان ۱۳۹۶ ثبت شده است

رخوت

خستم. احساس میکنم برای آدم ها انرژی زیادی میگذارم و انرژی که بهم برمیگرده خیلی کمه. من یک حس معلق ام. معلق بین خواستن تنها موندن و با جمع بودن. سردرگمی عجیبی روزها و لحظه هام رو پر کرده. تنهام؟ نه نیستم. تو هستی و این خوب ترین چیزی که این روزها هست. من پر از عقده م. پر از گره‌ی کور. از نداشتن چیزهایی که باید باشن. تو حس خوب این روزهامی. تنها حس خوب. دلم میخواست الان که دارم بعد از یه روز شلوغ و خسته از بیمارستان بودن و نمایشگاه برمیگردم خونه. باشی. تو خونه خودم. حداقل یک لیوان چای گرم داشتم و آغوشی که میدونستم تا بی نهایت رو من بازه. حس خوب؟ انگار فقط از تو میگیرم. میترسم ازین جمله ولی انگار بقیه به طرز مسخره ای مصنوعین‌، خوب نیستن. انگار باید باشی دیگه جدی.

۲۲ آبان ۹۶ ، ۲۰:۴۹
شاه بلوط

جنگ

کاش زمان جنگ جهانی دوم بود. من یک دختر یهودی بودم که از ترس نازی ها به هیچ کس نمیتوانستم اعتماد کنم، دوستی نداشتم یا دوستانم را از یاد برده بودم و تنها آدم زندگی ام تو بودی. از هیچکس هیچ توقعی نداشتم به جز تو. بابت کار کسی ناراحت یا خوشحال نمیشدم. تنها میماندم با تو. اینگونه شاید خیلی چیزها نداشتم و‌ زندگی از حالت معمول خود خارج می‌شد ولی مطمئنم که آرام بودم.

۲۱ آبان ۹۶ ، ۲۲:۱۶
شاه بلوط

رنج

کاش می‌توانستم به رنج کشیدن تمام آدم‌ها پایان دهم. به غصه و ناراحتی ها نه اینکه رنگ شادی دهم، نه، هرگز به دنیال شادی نبودم. فقط بتوانم هرحسی هر چقدر دردناک را از بین ببرم و آرامش و سکوت را جایگزین آن کنم. فقط آرامش، نه شادی، نه سرخوشی، فقط آرامش‌.

۱۸ آبان ۹۶ ، ۲۲:۲۴
شاه بلوط

فرورفتن

گاهی فکر میکنم به گذشته نه گذشته ی دور و خارج از دسترس، به رابطه ی قبلی، آدم قبلی، دوستان قبلی، شکل سابق رابطه ای که حالا دارم و هی فرو میروم، گاهی، نه همیشه. با تصورم از زندگی مطلوب فاصله دارم با دنیای آزاد خودم فاصله دارم، تنهایی ام کمتر شده و هی فرو میروم. دنبال تغییرم، همیشه بودم، چه تغییری نمیدانم و هی فرو میروم. فرو رفتن. فرو رفتن در روزمرگی. احساس میکنم روزهای مثل هم زیادی داشته ام، داشته ام؟ نمیدانم. اما هرچه که هست سخت و آزاردهنده است.تصور عبث گذشتن روزهایی که میتوانست فوق العاده باشند، آزاردهنده است.

۱۴ آبان ۹۶ ، ۱۹:۰۶
شاه بلوط