دیشب اومد بنویسم چقد خوشحالم که داریم راه خودمونو میریم، الان ولی میگم خوشحالم که دیشب اونو ننوشتم. هی راهمو طولانی و طولانی‌تر کردم، هی کجش کردم که شاید بتونم بدون خوردن به مانع به جایی که میخوام برسم، ولی یهو یه سد خیلی بزرگ جلوم سبز شد، سدی که خودم ساختمش با دستای خودم. یهو هرچی میخواستم و نشد جلو چشمم صف کشید. تو باشی غم عالم نمیریزه تو دلت؟