موهایم در دست باد بی قرارند...

ببافشان

۴ مطلب در مرداد ۱۳۹۵ ثبت شده است

از من چرا رنجیده ای

پدر و مادرا عجیب ترین موجودات روی کره زمینن

بهشون بگو فلان چیز رو میخوام میگن تو اصلا به فکر اقتصاد خانواده نیستی

بگو باشه پس من میرم سر کار، که منم بتونم یه کمکی بکنم.

میگن مگه ما مُردیم بچه مون بره سرکار، تو هر چی میخوای فقط به خودمون بگو....


و این داستان ادامه دارد

۳۰ مرداد ۹۵ ، ۲۲:۲۷
شاه بلوط

خسته از بودن تو، خسته تر از رفتن تو...

مثل همیشه شیر آب رو باز گذاشته بودم که سینک پر آب شه و میوه ها رو ریخته بودم توش
داشتم فکر میکردم به واضح ترین صحنه ای که این روزا جلوی چشممه:
"سیگار به دست جلو در آشپزخونه نشسته رو چهارپایه"
نمیدونم چی شد که یهو ذهنم چرخید و چرخید و چرخید و رسید به اون صبح خنک شهریور
میدونستم خاله سر کاره ولی باز شماره موبایلش رو گرفتم، قوی ترین آدمی که به نظرم میرسید اون بود،
حداقل مامانم همیشه میگفت که من مثل اونم صبورم، قوی ام و شاید بی رحم.
چند بار بوق خورد و جواب نداد
قطع کردم
به کی میتونستم بگم؟ چرا انقد آروم بودم؟ چطور امکان داشت؟
بی اختیار زنگ زدم به آدمی که شب قبل اولین باری بود که باهاش حرف میزدم
گوشی رو برداشت، سلام خوبی؟ نه خوب نیستم. چی شده؟ محمد مرد.
بقیه حرفا یادم نیست و یادم نیست چطوری قطع کردم.
ولی بعدش رو خوب یادمه. زنگ زدم به دایی وسطیه.
تا حالا خبر مرگ کسی رو نداده بودم و نمیدونستم چی باید بگم.
همون جمله رو دوباره تکرار کردم
محمد مُرد.
باورش نمیشد. فکر کرد دارم شوخی میکنم و هی میپرسید که شوخی میکنم؟ چی شده؟
و من باز تکرار کردم
محمد مُرد.


وقتی دوباره یادم افتاد کجام و دارم چیکار میکنم.
آب پُر شده بود و ریخته بود رو فرش و من گریه میکردم.

اینطوری میشه که من وقتی دارم تو آشزخونه کاری انجام میدم یهو دستمو میبرم یا میسوزم یا یه بلایی سرم میاد.
نه این که همیشه به این موضوع فکر کنم، نه. ولی همین قدر عمیق وارد دنیایی میشم که بهش فکر میکنم.

۲۷ مرداد ۹۵ ، ۱۸:۲۸
شاه بلوط

تن ببر آن‌ جا که دلم برده‌ ای...

اگه دست من....
میبردمت به یه جای دور
یه جای خیلی خیلی دور
یه جا که فقط من باشم و تو
بدون هیچ انسان دیگه ای
ته یه غار بزرگ
یه غار بزرگ که یه چشمه ی آب گرم وسطشه
یه غار وسط یه جنگل
یه جنگل با یه رودخونه ی پر آب
یه جایی که تا چششم کار میکنه سبز باشه
و تنها صدایی که میشونوی صدای آب و باد و پرنده ها باشه
اگه دست من بود دورت میکردم از همه دل نگرونیا، از همه خستگیا، استرسا، دلتنگیا
۲۶ مرداد ۹۵ ، ۱۰:۵۸
شاه بلوط

هزار جهد بکردم

یاد بگیریم از هم تشکر کنیم.


از دیگران واسه کارایی که واسه مون انجام میدن تشکر کنیم،
حتی اگه اون کار خیلی ساده و پیش پا افتاده باشه و ما عادت کرده باشیم دیگران اون کارا رو در حقمون انجام بدن؛ حتی اگه کاری که برامون انجام میشه وظیفه ی اون آدم باشه؛ حتی اگه در ازای کاری که انجام میدن پولی بگیرن.
از هم دیگه تشکر کنیم، آدما با تشکر کردن یه انرژی دیگه ای میگیرن واسه ادامه دادن کاری که شاید همیشه انجامش میدن.

۲۱ مرداد ۹۵ ، ۱۱:۴۸
شاه بلوط