وضعیت الان زندگیم رو دوس ندارم. دلم یه زندگی راحت تر میخواد. یه زندگی که توش پول بیشنری باشه. بنوتم یه خونه واسه خودم بگیرم و تنها توش زندگی کنم. بی دردسر. بدون هیچ آدمی که ازش بدم بیاد یا اذیتم کنه. برام مهم نیست چقد تنها باشم. آرامش برام مهم تره. زندگی الان رو دوس ندارم. ساده ست با دغدغه های مسخره. این آدمی که الان هستم خود خود واقعیم نیست. من آدم یه جا نشستن نیستم باید هی ورجه وورجه کنم. این حرفم با تصور دخترا از ورجه وورجه متفاوته. واسه شروع باید هر طور شده برم رشت. باید برم حالا هر چقد که پدر یا مادرم خیلی موافق نباشن. دختر بودن خیلی ترسناکه. باید مواظب باشی خورده نشی. و این جا به معنی واقعی میخورنت.


باید پاشم حاضرشم برم مدرسه. اولین جلسه ایه که میخوام تدریس کنم. ریاضی!